یک ماجرای جالب و چند سوال
اخیرا ً در محیطی غیراداری – دقیق بگویم در نمایندگی ایران خودرو - یکی از مدیران سابق دانشگاه را دیدم که چند صباحی است دور از دغدغههای مدیریتی به زندگی روزمرهی خود میپردازد. از آنجا که حرفهای نگفتهی بسیاری در دل داشتم به سمت ایشان رفته، مصافحه و معانقه کرده و باب گفتگو را باز کردم؛ ابتدا از صفات برجستهی ایشان – پزشک سالار نبودن در کنار تعهد اخلاقی و دینی و شرعی ایشان– گفتم و آه ِحسرتکشان، که نه مدیران پیش از شما و نه مدیران پس از شما چنین خصیصهای نداشته و افسوس که پزشکان در این دیار بر جسم و جان و مال این مردم ولایت دارند و مدیران دانشگاه نیز بر این آتش می افزایند. گفتم بعد از شما دوباره در بر پاشنهی سابق میچرخد و جراحان گزارش هر بخیهی سادهای را به اسم کرانیاتومی و بازسازی جمجمه و کشیدن مایع مغزینخاعی مینویسند. گفتم که متخصصان بیهوشی که شما به جنگشان رفته بودید اخیرا ً حادثه آفریدند و حقانیت حرفهای شما به بهای سنگینی ثابت شد. به ایشان – مدیر سابق – گفتم که آنها که شما به خوبی از قدرت دورشان کرده بودید دوباره قدرت گرفتند و به کار همیشگیشان برگشتند و ... .
صفات نیکشان را که یادآوری کردم جا را برای گلایهای کوچک باز دیدم؛ گفتم جناب آقای دکتر! سوالی که برایم حل نشده باقی ماند این بود که چرا هنوز یک ماه از مدیریتتان نگذشته بود با این حقیر سراپا تقصیر لج کردید و به چه جرمی مدام من را می آزردید و حتی وساطت دوست مشترک هردویمان (دکتر ع. م ) با این هدف که صرفا شما بیان کنید که مشکلتان با من چیست به نتیجه نرسید؟ رک و پوست کنده مشکلتان با من چه بود؟
جواب دادند : تو آن وقت دست به قلم بودی . . . .
گفتم هنوز هم هستم و اگر آن وقت پراکنده در مطبوعات مختلف می نوشتم الان نشریه مستقل خودم را دارم
فرمودند: مطلبی نوشته بودی که بی ادبی بود
گفتم : (به مزاح گفتم) جناب دکتر! من همهی مطالبی که مینویسم خارج از ادب است! کدامیک شما را آزرده کرده بود؟
فرمودند: مطلبی که در آن به متخصصی اشاره کرده بودی که لابد منظورت من بوده ام و نوشته بودی که آن متخصص در حین ویزیت بیماران به دستشویی رفته و هنگام برگشت دستش را خشک نکرده و آب دستش روی نسخه چکیده و . . . .
گفتم : جناب آقای دکتر! روح من از این مطلب که می فرمایید خبر ندارد
اندکی یکه خورد و گفت مگر می شود ؟ خودت نوشته بودی
گفتم : جناب آقای دکتر! خاطرتان هست که من آن زمان مطلبی نوشتم در خصوص خرابی دستگاه امآرآی و رنجی که مردم ازین باب میکشند؟ خاطرتان هست قبل از چاپ مطلب را به خودتان نشان دادم و مطالعه فرمودید؟ (یادشان بود) گفتم جناب آقای دکتر! خاطرتان هست که مطلبی نوشتم در خصوص پزشکانی که در ستاد دانشگاه مشغول انجام امور اداری هستند و همزمان بیمارستانهای شهید مصطفی خمینی و آیت الله طالقانی ایلام در بسیاری شیفتها پزشک ندارند؟ (این مطلب را هم به یاد داشتند) گفتم خاطرتان هست در خصوص استخدامهای غیرقانونی دانشگاهعلومپزشکی مطلبی نوشتم شما قبل از چاپ آن را مطالعه کردید؟ (همه را به خاطر داشتند) گفتم جناب آقای دکتر! اگر آن مطلبی که میگویید را من نوشته بودم ترسی از بیان آن نداشتم
شکشان افزون شد
گفتم جناب آقای دکتر! من هر مطلبی بنویسم به اسم خودم می نویسم و تا کنون به اسم مستعار ننوشتهام
فرمودند به اسم خودت بود و اتفاقا دور اسمت را خط کشیده بودند و روزنامه را روی میز مدیریت گذاشته بودند که بخوانم.
در ذهنم جرقهای زده شد و بر زبان آوردم که مبادا مدیر مسوول نشریهی افق که بر حسب اتفاق نام خانوادگیشان با نام خانوادگی من یکی است آن مطلب را چاپ کرده باشد
فرمودند: بله نشریه افق بود
گفتم جناب آقای دکتر! نشریهای که من مدیر مسوول آن هستم ایمن نام دارد نه افق و آقای میرزایی هم با کمال احترام خودشان حتما پاسخگوی مطالبشان هستند
یکه خورد از این که چه اشتباهی مرتکب شده
گفتم دکتر چرا همان وقت من را صدا نزدید و مطلب را نشان من ندادید و نپرسیدید که چرا و به چه انگیزهای چنین مطلب خارج از ادبی (به زعم ایشان) نوشتهام؟
فرمودند خواستم بی اهمیتت کرده باشم!
کار ماشینهای هردویمان در ایران خودرو تمام شده بود و از هم خداحافظی کردیم
از عذاب وجدان ایشان و تماس های بعدیشان که بگذریم سوال بزرگی می ماند که به مرور سعی در جواب دادن به آن خواهیم کرد :
چه کسی – یا کسانی – دور اسم میرزایی را خط کشیده و مطلب یاد شده را روی میز مدیر وقت گذاشته اند و با اطلاع از این که مدیر یاد شده تازه بر مسند قدرت نشسته و هنوز کارکنان را دقیق نمی شناسند و حتما میرزایی نشریه افق را با میرزایی نشریه ایمن اشتباه خواهد گرفت سعی در تخریب ذهن مدیر یادشده داشته اند؟
برای پاسخ به سوال فوق در ادامه ی مطالب با ما باشید.
- ۹۳/۰۷/۰۸
سنگ هایت را که عمری میزدم بر سینه ام
ذره ذره روی هم کوهی ز دردم میکند...
با احترام به (دردفروشی)دعوتید.
painstore.blog.ir