ایمن

وبلاگ نشریه ایمن

ایمن

وبلاگ نشریه ایمن

ایمن به مسایل شهر ایلام می پردازد با اولویت مسایل بهداشتی و درمانی

مردی از جنس بلور

سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۳۹ ب.ظ


مصاحبه با سرهنگ صیدرستم امیدی


در این شماره از نشریه ایمن با سرهنگ صیدرستم امیدی به گفتگو نشستیم؛ ایشان پیش از شروع مصاحبه صحبت هایش را با یادی از شهیدانی آغاز می کند که کمتر دیده شده اند و کمتر شنیده شده اند از جمله شهید ایرج میرابی زاده، شهید سلیمی و ... . ایشان همچنین در تبیین اهمیت کار رسانه ای می فرمایند: امروز خط مقدم همینجاست، عرصه مطبوعات و رسانه، امروز خط مقدم است همچنین می فرمایند: به آقایان جمالوندی و میرزایی مدیر مسئول و سردبیر نشریه ایمن تبریک میگویم که در این عرصه فعال هستند؛ به آقای شکربیگی که در زمینه ادبیات دفاع مقدس فعالیت می کنند و قلم می زنند هم تبریک می گویم.

سرهنگ امیدی پیام آور ایثار است و دوره تخصصی مربوط به اخذ این مدرک را در کرج با حضور اساتید حوزه و دانشگاه گذرانده است

وقتی صحب تاز سن و سال می شود یاد خاطره ای می افتد که زمانی یکی ازنوجوانان ایرانی اسیر شده بود عراقی ها  از او می پرسند آیا خمینی سن سربازی را کاهش داده است؟ و او در جواب می گوید: نه، امام سن سربازی را کاهش نداده است سن عشق را کاهش داده است.

به دفتر نشریه می رسیم و با او به گفتگو می نشینیم :

-         می پرسیم ابتدا خودتان را برای مخاطبان نشریه معرفی بفرمایید

-         اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

الحمد لله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله

با درود و سلام  و صلوات بر پیامبر عظیم الشآن اسلام و امام زمان (عج)و درود بر روان پاک امام خمینی (ره) و  شهدای دفاع مقدس و آرزوی طول عمر با عزت برای مقام معظم رهبری

اینجانب صیدرستم امیدی هستم متولد 1/1/1341 شهرستان ایلام روستای چشمه کبود؛ در 8/3/59 بعد از اتمام دوران تحصیلات متوسطه  و اخذ دیپلم علوم تجربی افتخار حضور در سپاه پاسداران را کسب کردم ابتدا برای طی دوره آموزش عمومی به پادگان شهدای کرمانشاه اعزام شده و در همانجا آموزش های نظامی و عقیدتی را گذراندم. 

در طول دوران دفاع مقدس در خطوط مقدم جبهه، پشتیبانی رزم و پشتیبانی خدمات رزمی به انجام وظیفه پرداختم. 

رشته تحصیلی اولیه من علوم تجربی بوده که دیپلم خود را در این رشته اخذ کردم سپس همزمان با خدمت در سپاه و در قالب تداوم آموزش در نهاد سپاه، کاردانی علوم پایه را در دانشگاه نظامی امام حسین کسب کردم. همچنین دوره‌های مختلف نظامی عمومی، تخصصی، رسته ای و عالی مقاومت را گذراندم. در سال 72 دانشجوی ممتاز و رتبه اول سراسر کشور دانشگده علوم و فنون نیروی مقاومت بسیج شدم.

در طول دوران خدمت خود مسئولیت‌های مختلفی را از سر گذرانده ام و در عملیات هایی همچون عملیات والفجر 5، کربلای 1 و کله قندی در قالب لشکر 11 امیر شرکت داشته ام.

دو سه بار رسما دچار حادثه شده ام که از جمله در قلاویزان دچار موج انفجار منجر به اعزام به بیمارستان شده و همچنین در سال 64 در بمباران بانروشان به علت حضور در قیف انفجار مجروح شده دچار موج انفجار شدید شده که منجر به کم شنوایی اینجانب شده است

از سرهنگ امیدی راجع به پایان جنگ می پرسیم و زمانی که خبر پذیرش قطعنامه را شنیدند

سرهنگ امیدی : ما در طول هشت سال دفاع مقدس حوادث مختلفی را پشت سر گذاشتیم؛ نهایتا خواسته های جمهوری اسلامی چه بود؟ سه خواسته واضح و پررنگ داشتیم که نهایتا در قطعنامه 598 محقق گردید و گرنه همانطور که میدانید ما چندین قطعنامه در طول جنگ داشتیم که مورد پذیرش جمهوری اسلامی نبود. خواسته های واضح ما یکی شناسایی متجاوز، دوم محاکمه متجاوز و سوم پرداخت غرامت از سوی متجاوز بود.  

اما متاسفانه طرف مقابل حتی به قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل هم عمل نکرد چون بعد از صدور قطعنامه نیز تانک های عراقی سعی در تصرف برخی اراضی داشتند

البته این را هم اضافه کنم که آن دسته از اراضی ایران که در دست عراق بود به شکل تثبیتی نبود و حرکات آنها ایذایی بود و نشانه های این موضوع این که ما در روستای "که لگ" اسیر داده ایم و در "گلان" شهید داده ایم و ... . اما این به معنای حضور تثبیتی آنها در مکانهای یاد شده نبود و در واقع این اراضی به شکل جولانی در اختیار طرفین بود.

ما به خاطر شناختی که از دولت عراق داشتیم از یک طرف نگران بودیم که آیا عراق خود را مقید به قوانین و قطعنامه خواهد دانست یا خیر و دیدیم که نهایتا هم خیلی مقید به قطعنامه نبود. نگرانی دوم که در بین مردم بود این بود که در زمان اعلام قطعنامه مردم نگران بودند و از هم می پرسیدیم واقعا امام قطعنامه را قبول کرده؟ نکند امام مجبور به این پذیرش شده باشد. یادم هست پیرمردی هشتاد نود ساله در حالی که تسبیحش را در دست می چرخاند می گفت : مگر ما قبول می کنیم که جنگ تمام شود؟! مردم به او می گفتند پدر جان امام قبول کرده تو هم کوتاه بیا!!

به هر حال ما جنگ را به عنوان تکلیف و به دستور امام قبول کرده بودیم و طبیعتا با فرمان امام هم اسلحه را بر زمین گذاشتیم و پذیرش قطعنامه توسط مردم هم تکلیف بود

از سرهنگ می پرسیم ایده نهایی شما مستقل از سیاست های کلان چه بود؟ آیا مثلا در نظر داشتید جنگ را تا تصرف استان های مذهبی عراق پیش ببرید؟

سرهنگ امیدی: جنگ به خودی خود یعنی ویرانی و خرابی، و هیچ کس به ویرانی و خرابی علاقمند نیست ضمن آنکه جنگ برای ما جنگ نبود بلکه دفاع بود و این دفاع نیز تکلیف شرعی ما بود. 

جنگ ایران و عراق که برای ما دفاع مقدس بود سه ویژگی بارز داش که آن را متفاوت از جنگ های دیگر یم کرد یکی طولانی بودن آن بود که کمتر جنگی را بین دو کشور سراغ دارید که هشت سال به طول بکشد و دوم پرهزینه بودن آن بود چرا که در طول این هشت سال سنگین ترین ادوات نظامی به گار گرفته شد و نهایتا همدستی دو ابرقدرت شرق و غرب بر علیه ما بود. کدام جنگ را سراغ دارید که هم آمریکا ه مشوروی سابق بر علیه کشوری متحد شوند؟

ضمنا ما اگر میخواستیم شهری از عراق را بگبربم ما تجاوز بودیم و نه امام و نه مسئولین هرگز حاضر نبودند ما در این جنگ متجاوز باشیم کما اینکه بعد از آزادی خرمشهر نیز موضوع تسخیر فاو موضوع مناقشه بود که آیا این موضوع تجاوز است یا نه.

دقت بفرمایید که موضع امام در آن زمان همان موضعی است که امروز مقام معظم رهبری در خصوص انرژی هسته ای دارند و ساخت و استفاده از بمب اتمی را حرام می دانند. لذا موضع جمهوری اسلامی همیشه واضح بوده ما قصد تجاوز نه داشتیم نه داریم و نه خواهیم داشت.

از سرهنگ می پرسیم روزی که صدام اعدام شد چه احساسی داشتید؟

هیچ انسانی از مردن انسان دیگر خوشحال نمی شود. اما واقعیت آن است که صدام در عمل انسان نبود، روحیات انسانی نداشت. تصور کنید کسی که چرخ گوشت بگذارد کنار رودخانه و شیعیان را چرخ کند آیا انسان است؟

 

از سرهنگ امیدی می پرسیم از شهادت کدامیک از همرزمان خود بیشتر ناراحت شده است؟

-         شهید که زیاد است ذهنم ممکن است یاری نکند اما شهید مرتضی ساده میری، شهید علی بسطامی، شهید علی غیوری،  شهید غلام ملاحی، شهید مجید امیدی، شهید عبدالرضا اسماعیلی، شهید بختیار احمدی، شهید قبادی، شهید علیداد خانی شهید حمزه و شهید جعفر چناری و شهید ولی میرزایی

بگذارید از شهید ساده میری بگویم که بسیار عجیب و شوخ طبع بود؛ فضای گرم و حماسی ایجاد می کرد شلوغ بود و باروحیه؛ ولو اینکه در تنگنای دشمن قرار می گرفت باز ذره ای از روحیه اش ضعیف نمی شد؛ بسیار نترس و شجاع بود و با لهجه شیرینی حرف می زد. قاسم امیدی بی سیم چی ایشان بود (1)

اما شهادت غلام ملاحی بیشتر ناراحتم کرد. محمدحسین امیدی کنار ایشان بود بعضیها حتی فکر کردند محمدحسین شهید شده است من روی "انارک" بودم. نکته غم انگیز آن بود که شهید ملاحی خیلی مظلومانه دفن شد. تانک های دشمن تا امیرآباد و تا "سربور" آمده بودند عراقیها در منطقه بودند که شهید ملاحی دفن شد.

شهید بسطامی هم که جای خود دارد. عراق را به لرزه آورده بود

راجع به شهید علی غیوری هم بگویم که سردار غلامی زنگ می زند به بی سیم چی او میگوید محاصره شده ای برگرد. شهید غیوری می گوید چجور برگردم وقتی هنوز زنها و کودکانی در اینجا هستند؟ با همان لهجه شیرینش از پشت بی سیم می گوید: نعمان! نعمان مگر تانک ها از رویم رد شوند که همین هم می شود و تانک ها از رویش رد شدند و بعد از 14 سال جنازه ایشان پیدا شد

جالب است بدانید که شهید علی، خواهر نداشت و مادرش هم فوت شده بود. زمان دفن او چنان جمعیتی از زنان و مادران به سمت ملکشاهی حرکت کردند که مبادا بر جنازه ی علی زنی نباشد که گریه کند. صحنه تکان دهنده ای بود

شهادت شهید ولی میرزایی هم خیلی دردناک بود چون همان روز انگار به او الهام شده بود آمد پیش من خیلی با هم رفیق بودیم داشتم ماشینم را میشستم من را صدا کرد گفت بگذار من ماشینی را بشورم که قرار است با ان عکس مرا به سمت مزار ببری و همین هم شد ماشین را با هم شستیم و هفته بعد ولی میرزایی در چنگوله شهید شد و با همان ماشین عکسش را روی ماشین گذاشتیم و بردیم صالح آباد

 

از سرهنگ امیدی می پرسیم سخت ترین موقعیتی که داشته ای چه بوده است؟

حال و هواها درونی است، قابل تحلیل نیست، گاهی بر زبان نمی آید

اما برای اینکه به سوالتان پاسخ داده باشم در کربلای یک در مهران عقبه را بمباران می کردند ما سوار ماشین بودیم سریع از ماشین پیاده شدیم و مثل همه یوقتهایی که بمباران می شود و هرکس فکر سرپناهی می کند پریدم زیر یک پل روی سنگ ها و شن ها دراز کشیدم احساس کردم زیر شکمم سرد است فکر کردم شاید ترکش خورده ام ذکرگویان دست بردم دیدم طنابی است همقد خودم اما چه طنابی! ماری بود به درازای خودم! بعدا با دوستان می خندیدیم که صدام مرا نکشت کم مانده بود ماری مرا بخورد!

یک بار هم سال 61 فرمانده سپاه آقای سبزی بود جمع شده بودیم برویم دهلران برای هماهنگی و اعزام؛ آن زمان مسیر ایلام دهلران از سمت جاده قدیم "ترشاوه" بود. مخصوصا اینکه نیروهای عراقی روی کله قندی بودند و مشرف بر جاده به همین خاطر از مسیر فرعی باید می‌رفتیم. یک مینی بوس پاسدار بودیم به سمت دهلران. ایوب خدارحمی و تقی نعمتی و علی قمر میری و حمید کریمی و . . .  همراهمان بودند. شب در امامزاده پیرمحمد نماز خواندیم و سیدی به نام سثید طبابایی میزبانمان بود. ماشین در گل گیر کرد، هرچه هول دادیم بی فایده بود. تراکتوری آوردند بکسل کردیم تا یک جای مرتفع مینی بوس را بردیم؛ ایوب خدارحمی راننده  بود؛ تقی نعمتی کنار او بود. به خاطر شیب تندی که مینی بوس باید از ان پایین می رفت رزمندگان سوار نشدند گفتند شیب را پیاده می رویم پایین؛ از قضا مینی‌بوس ترمز برید و با پیشانی خورد به سینه کوه؛ دست ایوب در چند جا شکست؛ نکته جالب این بود که نه ایوب و نه تقی حاضر نشدند برگردند عقب برای مداوا، با همان روحیه خندان رفتیم دهلران؛ آنجا به خاطر شدت جراحات با آمبولانس اعزام شدند ایلام. یادم هست همان وقت اقای آهنگران آمد نوحه خواند و هنوز یادم است که این جمله را شور گرفته بودیم  : فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان ... .

از سرهنگ امیدی می پرسیم مقاومتهای مردمی چقدر نقش داشتند ؟

خوب است بدانید اگرچه روز اعلام رسمی جنگ 31 شهریور 59 است و صدام مصاحبه می کند و آخر مصاحبه می گوید ادامه حرف هایم را در تهران میزنم اما د رواقع از 18 فروردین 59 خاک ما تصرف شد. آیت الله حیدری فردی پاک بود که مردم دور او جمع شدند و شور انقلابی داشتند و با تجهیزات اولیه شروع کردند اوایل هم تجهیزات خیلی کم بود بسیج وجود نداشت سپاهی نبود هرکس هر اطلاعاتی داشت به بقیه می داد. آموزش پشت خط در منطقه سرطاف کنونی بود. منقضی خدمت های 56 فراخوان شدند برای انتقال تجربه و ادامه داستان

 

می پرسیم بهترین و بدترین خاطره بعد از جنگ برایتان کدام است؟

جواب: خوشایندترن خاطره ام آزادی اسرا بود چون دیدن مجدد انها باورنکردنی بود.

شاید تصورش برای شما سخت باشد اما چندروز پیش اتفاقی مادر شهید چناری را دیدم متوجه شدم هنوز چشم به راه آمدن حمزه است

دردناکترین خاطره بعد از جنگ هم رحلت امام  بود. امام برای ما فقط یک رهبر نبود فراتر از رهبر بود .

 

(1)  به سرهنگ امیدی می گویم بگذار قضیه ای را برایت بگویم؛ همین قاسم امیدی که از او اسم بردی و بی سیم چی شهید ساده میری بود الان دختری دارد به نام هانیه و خدا میداند که چقدر درگیر بیماری هانیه است. جالب آنکه وقتی ما در نشریه ستونی نوشتیم که  "نظام سلامت هانیه را نمی بیند" تنها متولی رسمی سلامت در استان از ما شکایت کرد! سرهنگ می گوید: کسی که از شما شکایت کرده در مقابل رهبر و انقلاب ایستاده است چرا که رهبر انقلاب فرمودند "نگذارید فرهنگ ایثار و شهادت کمرنگ شود " و اینکه شما درد دل رزمنده ای را گفته اید و از شما شکایت شده یعنی عملا در مقابل کلام رهبر ایستاده اند. رهبر معظم انقلاب جای دیگری می فرمایند "ایثارگران باید احساس کنند نزد مسئولان شأن ویژه ای دارند" و اینکه شما به عنوان تنها نشریه سلامت استان موضوع یک رزمنده را پیگیری کرده اید و جالب آنکه خود شما هم از خانواده معظم شاهد هستید این برخورد با شما مناسب نبوده است.

 

از سرهنگ امیدی به خاطر ایجاد فضای صمیمی ایجاد شده تشکر می کنیم

 

 

 

  • اسماعیل گلستان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">